سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قصه حکیم

بسم الله الرحمن الرحیم

گفتم حاجی این راه خیلی خطر داره و از پائین بالا آتیش می باره.

گفت: ما دست در دست خدا می گذاریم و چشم دشمن را نیز به خدا حواله می کنیم.

نفهمیدم چه گفت و چند بار حرفش را تکرار کردم و باز نفهمیدم.

گفتم‌ آخه حاجی جون وقتی خطر جانی باشه که نباید رفت و خودکشی کرد.

به آسمون نگاهی انداخت و بعد از کمی با چشمی نمناک گفت:

ظهر عاشورا هم خطر جانی داشت ولی مولای ما رفت.

بعد از کمی سکوت دوباره گفت:

می دانی عاشورا یعنی چه؟

گفتم: شهادت ، وصال محبوب.

گفت: عاشورا یعنی سند بقای اسلام و خون امام حسین علیه السلام مُهر و ضمانت آن شد.

گفتم: ما چی؟

با نگاهی آسمانی گفت:

ما با خون سرخ مان از روی آن سند می نویسیم تا همه جهانیان بخوانند و بیدار شوند و ببینند خون های پای آن سند هنوز خشک نشده و جریان دارد و اسلام کماکان داروی شفابخش هرچه بیمار است.




موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: یکشنبه 91/8/28 :: 9:18 عصر :: توسط : khak

هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.


هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.

پیوندها
RSS Feed
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 45904

قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید