سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قصه حکیم


بسم الله الرحمن الرحیم

آمدم کوچه شهرمان تا خبری بگیرم از مسافران شهر . از کوچه خودمان که گذشتم و به خیابان رسیدم به ناگاه دیدم چه بسیار دختر و زنان بد حجاب که نه بی حجاب با چهره هائی ترسناک می آیند.  یاد کوچه و خیابان های خرمشهر افتادم که دشمن با وحشیگری تمام بسوی ما و دیگران می آمد و چون دستانمان خالی از سلاح بود بعد از آن همه مقاومت مجبور به عقب نشستن بودیم. 

آنروز دشمنان از بیرون از مرزها آمده بودند و به مردم بزرگ ایران زمین گلوله سرخ می زدند و امروز دیدم که در خیابانهای شهرهای ما خودی ها به ایرانیان تیر زهرآلود شیطانی می پرانند.

شهدا می گفتند جان می دهیم تا نوامیس ما پاک و سالم بمانند و رفتند و جان دادند و خانه به دشمن هرگز.

آن روزگاران که خون شهید بر زمین بوسه می کاشت ، زمین بوسه بر پیکر به خاک افتاده می نهاد و خونش را سرمه چشم می کرد ؛ و امروز زمین زیر پای بعضی ها می لرزد  تا شریک جرم نشود. 

چه روزها که بچه های خط مقدم جبهه تشنه و گرسنه با لباسی پر از خاک و بر رنگ خاک خم به ابرو نمی آوردند تا دشمن حتی به یک وجب از خاک ایران دل نبندد و نبست؛ اما امروز سلاح ویرانگر بی حجابی دشمن در هر کوی و برزن آتش میکند و خاکریزهای بچه های خودی را متلاشی.

سلام بر شهیدان ، سلام بر خون سرخ شهیدان ، سلام بر شهید گمنام که حتی نام خود را هم فدای ایرانیان کرد، سلام بر نفس های آخر شهید که خوشنود از پیروزی ایران به آخر رسید. 

 




موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: یکشنبه 91/6/19 :: 12:44 صبح :: توسط : khak

هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.


هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.

پیوندها
RSS Feed
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 45916

قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید