سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قصه حکیم

بسم الله الرحمن الرحیم

کاش هوای سرد بعضی خانه ها و کوچه ها تغییر کند و مثل هوای سنگرهای وقت جنگ ، آفتابی شود. 

یاد سنگرها بخیر که کسی طاقت غم  دیگری را نداشت. آنقدر برای غم یکدیگر وقت دعا اشک می باریدند که زمین زیر پایشان گمان می کرد بهار آمده و فصل باران دیگر رسید اما وقتی قطره ای را می چشید شوری آنرا احساس کرده و مطمئن میشد که دوباره عاشقی رو به معبود مشغول عاشقی ست. 

اشک و دعا برای دیگران چه لذتی داشت در آن آسمان بیکران سنگرها که اگر از بالای ابرها کسی به این آسمان می نگریست می یافت که انتهایش را نخواهد یافت. آسمان سنگر که بیکران نبود ولی با نفس های عاشق سربازان خاکی اما آسمانی ، بی نهایت شد. انتها برای دل های دریائی لباس خاکی ها معنا نداشت که وصل به آن بی انتهائی شده بودند که حد و حدودی ندارد و هر محدوده ای از او چشم باز کرده.

کاش دل ها همه دریائی شوند و دیگر وقتی به شهر قدم می گذاری صدای خش دار خشمناک شنیده نشود و زیبائی دل ها از صورت عابران و سواران دیده و شنیده شود. 

چه خوب گفت آن بزرگ که دل ها باید صاف شود تا جان لایق شهادت گردد. و دل شهید چه دلی بود که خالق اش شد عاشقش؟




موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: شنبه 91/6/25 :: 10:7 عصر :: توسط : khak

هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.


هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.

پیوندها
RSS Feed
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 46053

قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید