سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قصه حکیم

بسم الله الرحمن الرحیم

بچه های محل اسم او را می دانند.

اسم پدر و مادر و محل زندگی و شکل و قیافه اش را هم میدانند.

اما گلزار شهدای شهر هیچ وقت نتوانست اسم زیبایش را در آغوش بگیرد.  آغوش سردش با قلب آتشین شهدا گرم شده و دیگر اموات هم از این آغوش گرم بهره ها می برند. آخر قلب شهید اسیر عشق آتشین گشته و هرگز خاموش نخواهد شد.  با همه این شهدائی که در بستر گرم گلزار به نظاره نشسته اند بازهم دل گلزار شهدای ما در پی پیکر شهید گمنام شهر می باشد. هم او که همه از کمک هایش به نیازمندان میگویند، هم او که دبیرستان را بخاطر معلم زن بی حجاب قبل انقلاب، ترک کرد و می گفت: کلاس درس ما را ناپاک کرده اند، هم او که برای رفتن به جبهه نبرد یک ماه هر روز دست و پای پدر را می بوسید و می گفت: درسته سن من کم است ولی از کجا معلوم تا بزرگ شوم جنگ تمام نشود؟ و اینگونه گلزار شهدای ما مثل هم محلی ها و دوستانش و آنانی که از او شنیدند ، عاشق او شده.

شهید گمنام ، گمشده ای که همه او را یافتند و عاشق اش شده اند.




موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: سه شنبه 91/8/30 :: 8:51 عصر :: توسط : khak

هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.


هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.

پیوندها
RSS Feed
بازدید امروز: 36
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 46783

قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید