بسم الله الرحمن الرحیم
سر سفره با بچه های با صفای جبهه و جنگ نشسته بودیم و حرف های شیرین می شنیدیم. اینجا تا دلتان بخواهد گلهای دنیا که بدست باغبون دست چین شدند و با برگهای خاکی و گلبرگ های خونین همه شاد و غزل خوان به چهره دلربای یار خیره خیره نظاره کردند و پرواز به پرندگان آموختند، پیدا میشود.
همه از عشق محبوب شان می گویند و هیچ کدام تیغ دشمنان یار را دشنام نمی دهند که وسیله ای شد برای وصال. هر کدام شان از لحظه پرواز خونین شان بگوید وسوسه خواهی شد هزاران بار برایت نوشته و اجرا شود. چه گلهائی که تشنه چیده شدند و با تشنگی سیراب. شربت شیرین و نایاب شهادت آنچنان سیراب شان کرده که هنوز هوس نهرهای بهشت و جام شراب خدمت کاران بهشت به سراغشان نیامده. وقتی نگاهشان می کنم و می شنوم نغمه های دلربای این عشاق را که محو جمال یار نشسته اند و عاشقانه از او می گویند ، حسرت می خورم که چه دیر میان شان سبز شدم.
کاش دنیائی ها لحظه ای خاک بازی را رها کنند و قطره ای از شراب عشق این عاشقان بی سر بنوشند که اگر اینگونه شود دیگر دست به خاک نخواهند زد و عشقبازی پیشه می کنند. عاشق را با خاک کار نیست که خود خاک است به در خانه یار، و یار چه زیبا گرد و غبارش کرده و به بالا می برد.
چه زیبا بود لباس های خاکی که با خون شهیدان لاله ها را رنگ عشق می زد و خود همرنگ این پاکبازان بی غم بود. و چه لباس های خاکی که وفا کردند و زیر خاک رفتند و امروز تبرک شده بسوی بازماندگان سر می کشند.