بسم الله الرحمن الرحیم
روزگاریست که در خاک غریب مدفونم
کسی نیست که با او بنشینم
روزگاریست به خاک درد دلم را می گویم
کسی نیست که با او من گویم
روزگاریست من و خاک شدیم هم حجره ای
کسی نیست ، که را بگزینم
روزگاریست که با خاک بگویم ز شهید
کسی نیست که با او این گویم
روزگاریست ز خاک می چینم بوی شهید
کسی نیست که او را من بینم
روزگاریست قدمها به سرم می کارند
کسی نیست که از درد دلم من گویم
روزگاریست به رویم سفره عیش و صفا می چینند
کسی نیست که از قحط وفا من گویم
روزگاریست که خونم زیر خاک می جوشد
کسی نیست ببیند رویم
روزگاریست نداند کسی از خانه من
ولی آن خالق و دادار کند مهمانم
روزگاریست که گویند شدم شاهد گمنام
ولی آشکار شد این شاهد بی نام
روزگاریست که عشاق شهیدان بدنبال منند
ولی هستم همه جا در پی شان قدم قدم
روزگاریست که گویند منم شهید گمنام
ولی آن دوست بگفت شاهد خوش نام