سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قصه حکیم

بسم الله الرحمن الرحیم

کاش هوای سرد بعضی خانه ها و کوچه ها تغییر کند و مثل هوای سنگرهای وقت جنگ ، آفتابی شود. 

یاد سنگرها بخیر که کسی طاقت غم  دیگری را نداشت. آنقدر برای غم یکدیگر وقت دعا اشک می باریدند که زمین زیر پایشان گمان می کرد بهار آمده و فصل باران دیگر رسید اما وقتی قطره ای را می چشید شوری آنرا احساس کرده و مطمئن میشد که دوباره عاشقی رو به معبود مشغول عاشقی ست. 

اشک و دعا برای دیگران چه لذتی داشت در آن آسمان بیکران سنگرها که اگر از بالای ابرها کسی به این آسمان می نگریست می یافت که انتهایش را نخواهد یافت. آسمان سنگر که بیکران نبود ولی با نفس های عاشق سربازان خاکی اما آسمانی ، بی نهایت شد. انتها برای دل های دریائی لباس خاکی ها معنا نداشت که وصل به آن بی انتهائی شده بودند که حد و حدودی ندارد و هر محدوده ای از او چشم باز کرده.

کاش دل ها همه دریائی شوند و دیگر وقتی به شهر قدم می گذاری صدای خش دار خشمناک شنیده نشود و زیبائی دل ها از صورت عابران و سواران دیده و شنیده شود. 

چه خوب گفت آن بزرگ که دل ها باید صاف شود تا جان لایق شهادت گردد. و دل شهید چه دلی بود که خالق اش شد عاشقش؟




موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: شنبه 91/6/25 :: 10:7 عصر :: توسط : khak


بسم الله الرحمن الرحیم

من شهید گمنام آمدم تا نشانی از نام و نشان داران شهر بگیرم.

رفتم نگاهی به دفتر کار آشنائی انداختم تا کمی از این جهان زودگذر بیشتر ببینم. 

گوشه دفتر کارش ایستادم و دیدم هوا اصلا خوش نیست. به صورتش خیره شدم و نقش و نگارهای فراوانی از منیت و نفس دیدم. چه شد آن رخسار صاف و دوست داشتنی که هر وقت دلتنگ روزگار می شدم با نگاهی به آن آرام می شدم.

در فکر خود غوطه ور بودم که صدای زنگ تلفن همراهش هوشیارم کرد. آنچه می شنیدم و می دیدم باورم نمی شد که چه راحت از اموال عمومی برای خود حساب باز کرده بود و نقشه ها داشت.  نقشه امروز او چون نقشه دیروز مزدوران بعثی صدام مخرب بود و معبری باز می کرد برای ریختن خون رفیق. آنروز خون رفیقان بر زمین می ریخت و کمی آنطرف تر لاله سرخ می دمید و امروز نقشه عده ای ، خون رفیقان و خوبان را به دل ها می نشاند تا لاله سرخش دگر بر چشم نباشد. 

رفتند یاران و ماندند جاماندگان کاروان تا خون خورند و جان دهند کم کم برای ماندن راه شهیدان و بجنگند با کرکسان بر سر لاشه.





موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: سه شنبه 91/6/21 :: 2:12 صبح :: توسط : khak


بسم الله الرحمن الرحیم

آمدم کوچه شهرمان تا خبری بگیرم از مسافران شهر . از کوچه خودمان که گذشتم و به خیابان رسیدم به ناگاه دیدم چه بسیار دختر و زنان بد حجاب که نه بی حجاب با چهره هائی ترسناک می آیند.  یاد کوچه و خیابان های خرمشهر افتادم که دشمن با وحشیگری تمام بسوی ما و دیگران می آمد و چون دستانمان خالی از سلاح بود بعد از آن همه مقاومت مجبور به عقب نشستن بودیم. 

آنروز دشمنان از بیرون از مرزها آمده بودند و به مردم بزرگ ایران زمین گلوله سرخ می زدند و امروز دیدم که در خیابانهای شهرهای ما خودی ها به ایرانیان تیر زهرآلود شیطانی می پرانند.

شهدا می گفتند جان می دهیم تا نوامیس ما پاک و سالم بمانند و رفتند و جان دادند و خانه به دشمن هرگز.

آن روزگاران که خون شهید بر زمین بوسه می کاشت ، زمین بوسه بر پیکر به خاک افتاده می نهاد و خونش را سرمه چشم می کرد ؛ و امروز زمین زیر پای بعضی ها می لرزد  تا شریک جرم نشود. 

چه روزها که بچه های خط مقدم جبهه تشنه و گرسنه با لباسی پر از خاک و بر رنگ خاک خم به ابرو نمی آوردند تا دشمن حتی به یک وجب از خاک ایران دل نبندد و نبست؛ اما امروز سلاح ویرانگر بی حجابی دشمن در هر کوی و برزن آتش میکند و خاکریزهای بچه های خودی را متلاشی.

سلام بر شهیدان ، سلام بر خون سرخ شهیدان ، سلام بر شهید گمنام که حتی نام خود را هم فدای ایرانیان کرد، سلام بر نفس های آخر شهید که خوشنود از پیروزی ایران به آخر رسید. 

 




موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: یکشنبه 91/6/19 :: 12:44 صبح :: توسط : khak


بسم الله الرحمن الرحیم

سر سفره با بچه های با صفای جبهه و جنگ نشسته بودیم و حرف های شیرین می شنیدیم. اینجا تا دلتان بخواهد گلهای دنیا که بدست باغبون دست چین شدند و با برگهای خاکی و گلبرگ های خونین همه شاد و غزل خوان به چهره دلربای یار  خیره خیره نظاره کردند و پرواز به پرندگان آموختند، پیدا میشود. 

همه از عشق محبوب شان می گویند و هیچ کدام تیغ دشمنان یار را دشنام نمی دهند که وسیله ای شد برای وصال.  هر کدام شان از لحظه پرواز خونین شان بگوید وسوسه خواهی شد هزاران بار برایت نوشته و اجرا شود.  چه گلهائی که تشنه چیده شدند و با تشنگی سیراب. شربت شیرین و نایاب شهادت آنچنان سیراب شان کرده  که هنوز هوس نهرهای بهشت و جام شراب خدمت کاران بهشت به سراغشان نیامده. وقتی نگاهشان می کنم و می شنوم نغمه های دلربای این عشاق را که محو جمال یار نشسته اند و عاشقانه از او می گویند ، حسرت می خورم که چه دیر میان شان سبز شدم.

کاش دنیائی ها لحظه ای خاک بازی را رها کنند و قطره ای از شراب عشق این عاشقان بی سر بنوشند که اگر اینگونه شود دیگر دست به خاک نخواهند زد و عشقبازی پیشه می کنند.  عاشق را با خاک کار نیست که خود خاک است به در خانه یار، و یار چه زیبا گرد و غبارش کرده و به بالا می برد.

چه زیبا بود لباس های خاکی که با خون شهیدان لاله ها را رنگ عشق می زد و خود همرنگ این پاکبازان بی غم بود. و چه لباس های خاکی که وفا کردند و زیر خاک رفتند و امروز تبرک شده بسوی بازماندگان سر می کشند. 





موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: چهارشنبه 91/6/15 :: 12:40 صبح :: توسط : khak


بسم الله الرحمن الرحیم

نگاه بدرقه یار من را راهی دنیا کرد.

آمدم خانه ای که محل به زمین نشستن من بود در ابتدای تولدم. همانجا که با بیداری های شبانه پدر و مادر و نجواهای عاشقانه مادر به گوشم ، سبز میشدم. آنقدر به پایم آب معرفت ریختند که زودتر از تقویم به بار نشستم. یاد قصه های مادر افتادم که از حماسه  و پهلوانی مولا علی به گوشم می خواند و شبها از به دوش کشیدن نان و خرما برای یتیمان کوفه، برایم راه فردا را می ساخت.

وارد حیاط خانه شدم و دیدم خودم را که با برادر کوچکم بازی می کنم . همان بازی که  عمداً می باختم تا جایزه اش را که سواری دادن بود او را به دوش بگیرم و سواری اش دهم.  سرم را برگرداندم و مادرم را جستجو کردم ولی او در حیاط نبود.

رفتم داخل اتاق شدم ، بوی عطر مادر همه جا را گرفته بود. گوشه اتاق وسطی دیدمش که با عکس من صحبت می کند و دانه های مروارید اشک از چشمه چشمش می جوشد و به ناچار رو به پایین گونه اش سرازیر میشود. اشک چشمانم را در آغوش گرفت و گرمای خود را به چشمانم داد. مادر را در آغوش گرفتم و بوسیدم . او مرا نمی دید ولی انگار چیزی حس کرد و سرش را برگرداند و خیره شد. کمی بعد عکسم را در آغوش گرفت و شعر دلتنگی برایش خواند. 

آخر عشق و عاشقی اش با خدا گفت: کاش استخوانی از شهیدم می آمد و  می بوسیدمش. کاش قبرش را می دانستم به دیدارش می رفتم. 

مادر نمی دانست که من به زیارتش آمدم و ضریح پیشانی اش را بوسیدم.  کاش می دانست من آمدم.

 




موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: یکشنبه 91/6/12 :: 11:38 عصر :: توسط : khak

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم رب الشهداء و الصدیقین

سلام

سلام بر شما عزیزان ایران زمین که امروز هر آنکه تشنه عشق بازی و پرواز به بیکران های ملکوت میشود خود را به کشتی شما میرساند تا دستش را گرفته او را از غرق شدن دراین دریای بی رحم شیطان زدگان نجات دهید.

من شهید گمنام هر از چند گاهی به شما و شهر شما سرکی می کشم تا حکایتی برای ادامه راه شهدای بزرگمنش این مرز و بوم بنگارم.

اگر روزی حرفی شنیدید که بر ذائقه خوش شما شیرین نبود از این حقیر با تمام بزرگی خود بگذرید.




موضوع مطلب :

ارسال شده در: یکشنبه 91/6/12 :: 2:31 عصر :: توسط : khak

هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.


هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.

پیوندها
RSS Feed
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 46750

قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید