سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قصه حکیم

 

بسم الله الرحمن الرحیم
 
جملاتی در خصوص اخلاص از زبان شهید بزرگ انقلاب اسلامی ایران ، شهید حاج محمد ابراهیم همت:
 
« عمده ی مسائل ، اخلاص و خلوص می باشد که اگر اینها باشد همه چیز هست.
اخلاص یعنی پاک شدن درون، یعنی بیرون راندن هواهای نفسانی از ذات و از قلب و از دل و از درون انسان.  پاک شدن به منزله ی اینکه انسان ایثار پیدا کند، متقی شود، تقوا پیدا کند و خودش را برای یک عملیات درونی آماده کند . »
(کتاب همت ، ص 4)



موضوع مطلب : کلام شهید

ارسال شده در: سه شنبه 91/8/2 :: 2:13 صبح :: توسط : khak

 

بسم الله الرحمن الرحیم
 
نامه 35 از حضرت علی علیه السلام:
 
پس از یاد خدا و درود! همانا مصر سقوط کرد، و فرماندارش محمد بن ابی‏بکر (که خدا او را رحمت کند) شهید گردید، در پیشگاه خداوند، او را فرزندی خیرخواه، و کارگزاری کوشا، و شمشیری برنده، و ستونی باز دارنده می‏شماریم، همواره مردم را برای پیوستن به او برانگیختم، و فرمان دادم تا قبل از این حوادث ناگوار به یاریش بشتابند، مردم را نهان و آشکار، از آغاز تا انجام فرا خواندم، عده‏ای با ناخوشایندی آمدند، و برخی به دروغ بهانه آوردند، و بعضی خوار و ذلیل بر جای ماندند.
 از خدا می‏خواهم به زودی مرا از این مردم نجات دهد. بخدا سوگند اگر در پیکار با دشمن، آرزوی من شهادت نبود، و خود را برای مرگ آماده نکرده بودم، دوست می‏داشتم حتی یک روز با این مردم نباشم، و هرگز دیدارشان نکنم.



موضوع مطلب : حدیث

ارسال شده در: سه شنبه 91/8/2 :: 2:11 صبح :: توسط : khak

بسم الله الرحمن الرحیم

شاید فراموش شد آنکه نامش نیست، یادش نیست، خودش نیست و حتی جسدش ناشناخته است ؛ اما او امروز نام جدید از خالق اش گرفته: شهید گمنام.

شهید گمنام با اسم و رسم رفت و بی نام نشان برگشت . اما کجا برگشت؟

دیگر هرگز به خانه اش در فلان خیابان و فلان کوچه برنگشت اما به خانه دل میلیون ها عاشق پا گذاشت و همه صاحب خانه های دل ها برایش فرش قرمز پهن کردند و چون تاج ، نامش را بر سر گذاشتند.

شاید اگر گمنام بر نمی گشت صاحب یک مقبره ای با شکوه و نورانی میشد اما حال که بی نام و نشان شد ، برایش هزاران مقبره هست و نامش بر سر سنگ هزاران مقبره آسمانی حک شده.

شهید گمنام سلام! حالا بگو تو گمنام و بی نشانی یا من و ما؟

تو را کسی نمی بیند یا من و ما؟

شهید گمنام سلام؛ نامت بر زمین و آسمان نقش بسته و نقاشان روزگار مات و مبهوت مانده اند که تو چه هستی که این چنین چیره دست نقش می زنی.

شهید گمنام سلام و باز هم سلام  و تا ابد سلام...




موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: شنبه 91/7/29 :: 12:23 صبح :: توسط : khak

بسم الله الرحمن الرحیم

« ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو روسری های بلند خود را بر خویش بپیچند.»

سوره احزاب ، آیه 59

 

معلم قرآن نمی خواهم!

واقعاً از او انتظار نداشتم. وقتی از دفتر مدرسه مرا خواستند و گفتند احمد این کار را کرده، داشتم شاخ در می آوردم! او بچه بدی نبد؛ به مسائل مذهبی علاقه نشان می داد.

با ناراحتی رفتم سراغش و پرسیدم: «کلاس قرآن را چرا به هم ریختی؟»

گفت: « اگر قرار است یک زن با سر برهنه بیاید و قرآن درسبدهد، نیاید بهتر است! اینها دروغ می گویند؛ اهل قرآن نیستند.»

زیباتر از شقایق، نقل از غربت سبز، ص 92، شهید احمد یزدی




موضوع مطلب : حجاب

ارسال شده در: سه شنبه 91/7/25 :: 6:55 عصر :: توسط : khak


بسم الله الرحمن الرحیم

امروز به خانه ای سر زدم اما بی نشان.    

هوا اصلاً خوب نبود. خورشید خانه طلوع نکرده بود و تنها عکسی از آفتاب آنجا آویزان شده بود. دلم گرفت و غم چون تیر به فرقم نشست. 

چشمه های محبت خانه خشکیده بود و تشنگی موج می زد. آنقدر تشنه بودند که عطش مرا هم گرفت. اما خود نمی دانستند  که لب هاشان ترک برداشته.  شاید تا بحال کسی به آنها نگفته لب هایتان از خشکی ترکیده. چرا دیگر کسی آیینه برای دیگری نیست. نه آیینه زنگار گرفته که آیینه صاف تا دلسوزانه تصویر زخمی آنها را نشانشان دهد.  افسوس که امروز غم دیگران از یادها رفته و تنها من مانده.

یکباره سردم شد؛ آخر از گرمای نگاه های پرمهر خبری نبود و هر کدام در زندان و قفس منیت خود گرفتار شده بودند و بال  و پر به هم می کوبیدند و ناخواسته به میله های قفس خود بافته برخورد می کردند تا شاید راهی بیابند.

اما راه نجات تنها از خرابی قفس خودخواهی  نفس خودبین ، نمایان خواهد شد. 

گفتم نگاهی به گلهای خانه بیاندازم دلم آرام شود؛ اما صورت های زرد و پژمرده شان خبر از فصل های سرد متوالی می داد. انگار تا بحال بهار را نبوئیده اند و همیشه سرنشین ارابه پاییز سرد بودند.

از خانه بیرون آمدم و گفتم کاش نمی آمدم ، اما نه خوب شد آمدم شاید بشود پیکی از بهار برایشان فرستاد.

شهید گمنام رفت بی نام و نشان اما نگاه آشنایش همیشه نگران مسافران مانده در برف و کولاک زمان است.





موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: جمعه 91/7/7 :: 12:22 صبح :: توسط : khak

بسم الله الرحمن الرحیم

کاش هوای سرد بعضی خانه ها و کوچه ها تغییر کند و مثل هوای سنگرهای وقت جنگ ، آفتابی شود. 

یاد سنگرها بخیر که کسی طاقت غم  دیگری را نداشت. آنقدر برای غم یکدیگر وقت دعا اشک می باریدند که زمین زیر پایشان گمان می کرد بهار آمده و فصل باران دیگر رسید اما وقتی قطره ای را می چشید شوری آنرا احساس کرده و مطمئن میشد که دوباره عاشقی رو به معبود مشغول عاشقی ست. 

اشک و دعا برای دیگران چه لذتی داشت در آن آسمان بیکران سنگرها که اگر از بالای ابرها کسی به این آسمان می نگریست می یافت که انتهایش را نخواهد یافت. آسمان سنگر که بیکران نبود ولی با نفس های عاشق سربازان خاکی اما آسمانی ، بی نهایت شد. انتها برای دل های دریائی لباس خاکی ها معنا نداشت که وصل به آن بی انتهائی شده بودند که حد و حدودی ندارد و هر محدوده ای از او چشم باز کرده.

کاش دل ها همه دریائی شوند و دیگر وقتی به شهر قدم می گذاری صدای خش دار خشمناک شنیده نشود و زیبائی دل ها از صورت عابران و سواران دیده و شنیده شود. 

چه خوب گفت آن بزرگ که دل ها باید صاف شود تا جان لایق شهادت گردد. و دل شهید چه دلی بود که خالق اش شد عاشقش؟




موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: شنبه 91/6/25 :: 10:7 عصر :: توسط : khak


بسم الله الرحمن الرحیم

من شهید گمنام آمدم تا نشانی از نام و نشان داران شهر بگیرم.

رفتم نگاهی به دفتر کار آشنائی انداختم تا کمی از این جهان زودگذر بیشتر ببینم. 

گوشه دفتر کارش ایستادم و دیدم هوا اصلا خوش نیست. به صورتش خیره شدم و نقش و نگارهای فراوانی از منیت و نفس دیدم. چه شد آن رخسار صاف و دوست داشتنی که هر وقت دلتنگ روزگار می شدم با نگاهی به آن آرام می شدم.

در فکر خود غوطه ور بودم که صدای زنگ تلفن همراهش هوشیارم کرد. آنچه می شنیدم و می دیدم باورم نمی شد که چه راحت از اموال عمومی برای خود حساب باز کرده بود و نقشه ها داشت.  نقشه امروز او چون نقشه دیروز مزدوران بعثی صدام مخرب بود و معبری باز می کرد برای ریختن خون رفیق. آنروز خون رفیقان بر زمین می ریخت و کمی آنطرف تر لاله سرخ می دمید و امروز نقشه عده ای ، خون رفیقان و خوبان را به دل ها می نشاند تا لاله سرخش دگر بر چشم نباشد. 

رفتند یاران و ماندند جاماندگان کاروان تا خون خورند و جان دهند کم کم برای ماندن راه شهیدان و بجنگند با کرکسان بر سر لاشه.





موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: سه شنبه 91/6/21 :: 2:12 صبح :: توسط : khak


بسم الله الرحمن الرحیم

آمدم کوچه شهرمان تا خبری بگیرم از مسافران شهر . از کوچه خودمان که گذشتم و به خیابان رسیدم به ناگاه دیدم چه بسیار دختر و زنان بد حجاب که نه بی حجاب با چهره هائی ترسناک می آیند.  یاد کوچه و خیابان های خرمشهر افتادم که دشمن با وحشیگری تمام بسوی ما و دیگران می آمد و چون دستانمان خالی از سلاح بود بعد از آن همه مقاومت مجبور به عقب نشستن بودیم. 

آنروز دشمنان از بیرون از مرزها آمده بودند و به مردم بزرگ ایران زمین گلوله سرخ می زدند و امروز دیدم که در خیابانهای شهرهای ما خودی ها به ایرانیان تیر زهرآلود شیطانی می پرانند.

شهدا می گفتند جان می دهیم تا نوامیس ما پاک و سالم بمانند و رفتند و جان دادند و خانه به دشمن هرگز.

آن روزگاران که خون شهید بر زمین بوسه می کاشت ، زمین بوسه بر پیکر به خاک افتاده می نهاد و خونش را سرمه چشم می کرد ؛ و امروز زمین زیر پای بعضی ها می لرزد  تا شریک جرم نشود. 

چه روزها که بچه های خط مقدم جبهه تشنه و گرسنه با لباسی پر از خاک و بر رنگ خاک خم به ابرو نمی آوردند تا دشمن حتی به یک وجب از خاک ایران دل نبندد و نبست؛ اما امروز سلاح ویرانگر بی حجابی دشمن در هر کوی و برزن آتش میکند و خاکریزهای بچه های خودی را متلاشی.

سلام بر شهیدان ، سلام بر خون سرخ شهیدان ، سلام بر شهید گمنام که حتی نام خود را هم فدای ایرانیان کرد، سلام بر نفس های آخر شهید که خوشنود از پیروزی ایران به آخر رسید. 

 




موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: یکشنبه 91/6/19 :: 12:44 صبح :: توسط : khak


بسم الله الرحمن الرحیم

سر سفره با بچه های با صفای جبهه و جنگ نشسته بودیم و حرف های شیرین می شنیدیم. اینجا تا دلتان بخواهد گلهای دنیا که بدست باغبون دست چین شدند و با برگهای خاکی و گلبرگ های خونین همه شاد و غزل خوان به چهره دلربای یار  خیره خیره نظاره کردند و پرواز به پرندگان آموختند، پیدا میشود. 

همه از عشق محبوب شان می گویند و هیچ کدام تیغ دشمنان یار را دشنام نمی دهند که وسیله ای شد برای وصال.  هر کدام شان از لحظه پرواز خونین شان بگوید وسوسه خواهی شد هزاران بار برایت نوشته و اجرا شود.  چه گلهائی که تشنه چیده شدند و با تشنگی سیراب. شربت شیرین و نایاب شهادت آنچنان سیراب شان کرده  که هنوز هوس نهرهای بهشت و جام شراب خدمت کاران بهشت به سراغشان نیامده. وقتی نگاهشان می کنم و می شنوم نغمه های دلربای این عشاق را که محو جمال یار نشسته اند و عاشقانه از او می گویند ، حسرت می خورم که چه دیر میان شان سبز شدم.

کاش دنیائی ها لحظه ای خاک بازی را رها کنند و قطره ای از شراب عشق این عاشقان بی سر بنوشند که اگر اینگونه شود دیگر دست به خاک نخواهند زد و عشقبازی پیشه می کنند.  عاشق را با خاک کار نیست که خود خاک است به در خانه یار، و یار چه زیبا گرد و غبارش کرده و به بالا می برد.

چه زیبا بود لباس های خاکی که با خون شهیدان لاله ها را رنگ عشق می زد و خود همرنگ این پاکبازان بی غم بود. و چه لباس های خاکی که وفا کردند و زیر خاک رفتند و امروز تبرک شده بسوی بازماندگان سر می کشند. 





موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: چهارشنبه 91/6/15 :: 12:40 صبح :: توسط : khak


بسم الله الرحمن الرحیم

نگاه بدرقه یار من را راهی دنیا کرد.

آمدم خانه ای که محل به زمین نشستن من بود در ابتدای تولدم. همانجا که با بیداری های شبانه پدر و مادر و نجواهای عاشقانه مادر به گوشم ، سبز میشدم. آنقدر به پایم آب معرفت ریختند که زودتر از تقویم به بار نشستم. یاد قصه های مادر افتادم که از حماسه  و پهلوانی مولا علی به گوشم می خواند و شبها از به دوش کشیدن نان و خرما برای یتیمان کوفه، برایم راه فردا را می ساخت.

وارد حیاط خانه شدم و دیدم خودم را که با برادر کوچکم بازی می کنم . همان بازی که  عمداً می باختم تا جایزه اش را که سواری دادن بود او را به دوش بگیرم و سواری اش دهم.  سرم را برگرداندم و مادرم را جستجو کردم ولی او در حیاط نبود.

رفتم داخل اتاق شدم ، بوی عطر مادر همه جا را گرفته بود. گوشه اتاق وسطی دیدمش که با عکس من صحبت می کند و دانه های مروارید اشک از چشمه چشمش می جوشد و به ناچار رو به پایین گونه اش سرازیر میشود. اشک چشمانم را در آغوش گرفت و گرمای خود را به چشمانم داد. مادر را در آغوش گرفتم و بوسیدم . او مرا نمی دید ولی انگار چیزی حس کرد و سرش را برگرداند و خیره شد. کمی بعد عکسم را در آغوش گرفت و شعر دلتنگی برایش خواند. 

آخر عشق و عاشقی اش با خدا گفت: کاش استخوانی از شهیدم می آمد و  می بوسیدمش. کاش قبرش را می دانستم به دیدارش می رفتم. 

مادر نمی دانست که من به زیارتش آمدم و ضریح پیشانی اش را بوسیدم.  کاش می دانست من آمدم.

 




موضوع مطلب : شهید گمنام

ارسال شده در: یکشنبه 91/6/12 :: 11:38 عصر :: توسط : khak
<      1   2   3   4      >

هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.


هیچ قصه ای قصه شهید گمنام نمی شود.

پیوندها
RSS Feed
بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 46772

قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید